کتاب وردست اثر برنارد مالامود با ترجمه مجتبی ویسی داستانیست در 424 صفحه که توسط نشر مانیا هنر چاپ شده است.

«وردست» دومین رمان مالامود است که در سال ۱۹۵۷ منتشر شده و روایتگر زندگی خواربارفروشی است که در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم با سودای ایجاد وضعیتی بهتر برای خود و خانواده‌اش به منطقه‌ی بروکلین آمده است. این رمان همچون داستان کوتاه‌های شاخص مالامود بیانگر تنگناهای زندگی مهاجران و انتظارات بزرگ آنان است، تجربیاتی که بادقت توصیف شده‌اند.
جاناتان رُزن، منتقد آمریکایی، گفته است که «رمان «وردست» به چند دلیل شایستگی خواندن دارد، از جمله ارائه‌ی تصویری بی‌کم و کاست از زندگی جماعتی کارگر و در آستانه‌ی از پا درآمدن، طنزی تلخ، تجسم ظریف‌کارانه‌ی اشتیاق آدمی برای زندگی بهتر و تحصیل و راهی برای برون‌رفت، نقد طعنه‌آمیز الگوی آمریکایی «زندگی خوب» که راحتی صرف مادی را جایگزین زیستنی شایسته و بایسته می‌کند، و عاقبت لذت ناب نوشته و نثر. از طرفی، این رمان را باید جزئی تأثیرگذار از ادبیاتی دانست که دغدغه‌ی کشف و سازماندهی مجدد آمریکا در آن موج می‌زند، سرزمینی که ماهیت واقعی‌اش در آن‌ واحد پیدا و ناپیدا است.»
برنارد مالامود، نویسنده‌ آمریکایی، در سال ۱۹۱۴ در بروکلین نیویورک چشم به جهان گشود. والدینش از مهاجران روس بودند. مدرک کارشناسی ارشدش را در رشته‌ی زبان و ادبیات انگلیسی از دانشگاه کلمبیا گرفت. مدتی در نیویورک در کلاس‌های شبانه زبان انگلیسی درس می‌داد و بعدها در کالج‌ها و دانشگاه‌های مختلف تدریس کرد، از جمله سال‌ها در کالج بنینگتون در ورمونت. او را در کنار سال بلو، جوزف هلر و فیلیپ راث بهترین نویسندگان یهودی آمریکا در قرن بیستم دانسته‌اند. او هشت رمان نوشت و چهار مجموعه داستان کوتاه. برای رمان «دلال» هم جایزه‌ی پولیتزر را برد هم جایزه‌ی کتاب ملی. مجموعه داستانش «بشکه‌ی جادویی» نیز برای بار دوم جایزه‌ی کتاب ملی آمریکا را نصیب او کرد. دیگر رمان‌های او عبارتند از: «یک زندگی جدید»، «تصاویر فیدلمن»، «مستأجران»، «آدم‌های دابین» و «موهبت الهی». بعضی از رمان‌هایش را به صورت فیلم درآورده‌اند که «دلال و مادرزاد (با بازی رابرت ردفورد)» از جمله‌ی آن‌ها است. مالامود در سال ۱۹۸۶ در منهتن نیویورک چشم از جهان فروبست.

و بخشی از متن کتاب: خواربارفروش به خیابان چشم دوخت. آرزو کرد، لختی، که کاش بار دیگر آن بیرون می‌بود، در هوای آزاد، مثل دوران کودکی - که اصلاً در خانه نبود - اما صدای هوهوی باد هول در دلش انداخت. باز به فروش مغازه فکر کرد اما کی آن‌جا را می‌خرید؟ آیدا هنوز امید داشت. هر روز داشت. این فکر لبخندی تلخ بر لبان مرد نشاند، هرچند دل و دماغ لبخند هم نداشت. ایده‌ای محال بود پس کوشید آن را از سرش بیرون کند. با این حال، مواقعی هم بود که می‌رفت توی اتاق پشتی، جرعه‌ای قهوه برای خودش می‌ریخت و همراه با نوشیدنش خوش‌خوشان به فکر فروش می‌افتاد. اما به فرض هم که معجزه‌ای رخ می‌داد و آن‌جا را می‌فروخت، آن‌وقت کجا را داشت که برود، کجا؟

کتاب
سال نشر 1398
قطع پالتویی
تعداد صفحات 424 صفحه
نوع جلد شومیز
نویسنده/ نویسندگان برنارد مالامود
مترجم مجتبی ویسی
ناشر مانیا هنر
شابک 9786008975380
موضوع داستان آمریکایی

نوشتن نظر

توجه: HTML ترجمه نمي شود!

رتبه: بد خوب

کد را در کادر زير وارد کنيد:

پر فروش ترین ها
بیشترین بازدید
آخرین محصولات
ویژه ها