کتاب قله ها و دره ها نوشته اسپنسر جانسون

در کتاب قله ها و دره ها نوشته اسپنسر جانسون، کشف خواهید کرد که چگونه می توانید:

در زمانی کوتاه از دره خارج شوید، زمان بیشتری را بر فراز قله بمانید و در زندگی و کارتان قله های بیشتر و دره های کمتری داشته باشید.

قله ها و دره ها تنها دوران های خوب و بدی نیستند که با آن روبرو می شوید. آن ها همچنین نشان دهنده احساس درونی شما و چگونگی پاسخ شما به رویدادهای بیرونی هستند.

قله ها و دره ها به هم پیوسته اند.

اشتباهات شما در دوران های خوب امروزتان، پدیدآورنده دوران های بد فردایتان هستند و رفتارهای خردمندانه شما در دوران های بد امروزتان، پدیدآورنده دوران های خوب فردایتان خواهند بود.

داستان کتاب

این کتاب به زندگی مرد جوانی می پردازد که در دره ای زندگی می کند. او با وجود اینکه روزگار کودکی و نوجوانی خود را در آن گذرانده است، اما اکنون که جوانی برومند و باهوش است احساس دلتنگی، یکنواختی و کسالت می کند. کتاب قله ها و دره ها ابتدا اشاره می کند که:

«او هنگامی که جوان تر بود، در آن دره احساس خوشحالی می کرد. در چمن زارهایش به بازی مشغول می شد و در رودخانه اش شنا میکرد. آن دره تنها جایی بود که او می شناخت و چنین می اندیشید که همه زندگی اش را در آنجا خواهد گذراند. »

اما پس از آن جوان دلتنگ می شود و نویسنده تلاش دارد که علل این ناشادمانی و کسالت جوان را روشن نماید:

«او همچنان که بزر گتر می شد بیشتر درمییافت که بسیاری از چیزهایی که فکر می کرد درست است اکنون نادرست به نظر می رسند. او از اینکه پیش از این متوجه این همه چیزهای نادرست در دره نشده بود دچار شگفتی شد. »

حتی پس از آنکه وارد بازار کار می شود و به دنبال ایجاد جایگاهی اجتماعی برای خود است، باز دلتنگی، ناآرامی و پرسش های مبهمی که در ذهنش در حال شکل گرفتن هستند دست از سرش برنمی دارند.

«او سعی کرد در آن دره شغل های مختلفی را بدست بیاورد، اما هیچ کدامشان آن چیزی نبود که وی به دنبالش بود. شوربختانه، او احساس امنیت شغلی نمی کرد...

فکر یافتن پاسخ برای پرسش های بیشماری که ذهنش را اشغال کرده بود، هیجان روبرو شدن با ناشناخته ها، رسیدن به این باور که پاسخ این پرسش ها را در جایی غیر از دره می توان یافت، آرامش را از وجودش ربوده بود.

مرد جوان پس از کشمکش های فراوان، ترسش را کنار می گذارد و رهسپار قله می شود. در راه مصائب زيادي كشيده و گاهي پشيمان مي شد ولي وقتي نسيم خنك كوه به صورتش مي خورد و از آن بالا هواي كدر و ايستاي دره را مي ديد، مصمم مي شد كه به قله برسد و غروب را از روي قله ببيند.

هشدارهايي كه به هنگام ترك دره به او می دادند از ذهنش عبور كرد، اما نگذاشت كه نا اميدي بر او چيره شود و به صعود ادامه داد. هرچه بالاتر مي رفت شادماني بيشتري احساس مي كرد، همچنين به نظرش مي رسيد كه با پشت سر گذاشتن دره، ترس را هم كنار گذاشته است. او در راه رسيدن به مكان تازه اي بود.

همچنان كه بالاتر از ابرها ره مي سپرد، پيش خود گفت كه چه روز زيبايي است. او در ذهن خود تصور مي كرد كه غروب آفتاب از بالاي قله بايد بسيار ديدني باشد، به همين خاطر با بي تابي منتظر ديدن آن منظره بود.

کتاب
تعداد جلد یک
نویسنده/ نویسندگان اسپنسر جانسون
زبان ترجمه پارسی
مترجم یوسف سیفی
مناسب برای بزرگسالان
موضوع مهارت‌های زندگی و موفقیت

نوشتن نظر

توجه: HTML ترجمه نمي شود!

رتبه: بد خوب

کد را در کادر زير وارد کنيد:

پر فروش ترین ها
بیشترین بازدید
آخرین محصولات
ویژه ها